-
111
دوشنبه 9 فروردین 1395 11:23
گفته شده که برای تندیس شدن،رنج چکش باید...
-
110
دوشنبه 9 فروردین 1395 11:21
توی میدون جنگه که جُربزه ی آدما معلوم میشه... و امروز صحنه ی جنگ و آزمایشه برای تو... باشد که جربزه به خرج بدی :)
-
109
دوشنبه 2 فروردین 1395 23:27
چرا گاهی اینهمه تنهایی ها، به چشم میان؟!
-
108
یکشنبه 1 فروردین 1395 00:13
هر شب این موقع من سه ساعت بود خواب بودم... الان دارم از خواب می میرم... برم بخوابم تا خواب منو نبرده...عید همه مون مبارک و سال جدید پر از خیر و برکت و سلامتی و شادابی :) *یا علی...
-
106
شنبه 29 اسفند 1394 22:21
ما دم آخر سالی خونه مون هنوز تکونده نشده:-D امشب مامان بخارشوی رو داده دست من و اخوی جان و ما رو به کابینت ها معرفی نموده:-D ما نیز کلی سرو صدا کرده و ذره ای نتیجه ندیدیم و حتی تهدید به محروم شدن از نهار فردا ظهر شدیم:-D بله سوال کاملا به جاییه! اینکه چرا از شام امشب محروم نشدیم... و جواب واضحه! چون اصلا شامی در کار...
-
105
شنبه 29 اسفند 1394 22:02
امشب رو به خودم عیدی دادم که چراغ این وب آخر سالی خاموش نمونه:-D
-
104
پنجشنبه 27 اسفند 1394 15:25
دینگ دینگ میریم که صد و چهارمین پست وبلاگمون رو توی آخرین روزای سال94 بزاریم... سلااااااااااااااااااااااااااام .... وای که چه همه حرف دارم واستون و اول یکی یکی تو صف شین بوستون کنم :دی پسرا تو صف وای نستین:دی جونم براتون بگه از آخرین پنجشنبه ی بهمن ماه که گفتم برخلاف هر پنج شنبه رفتم سر کار... صبح داشتم از خونه خارج...
-
103
پنجشنبه 29 بهمن 1394 09:30
سلام :) حس آدمهایی رو دارم که در حال مرگن! باید علایق و وابستگی هاشون رو رها کنن و برن...! من دقیقا باید علایقم و کارم رو و محل کارم و حتی همه ی آدمهای خوش/بد اخلاقش رو رها کنم و از شنبه دیگه نیام سر کار و این برای من سخته... برای منی که از سخت ترین و خسته کننده ترین و شلوغ ترین روزهای کارم لذت بردم... من آدم اجتماعی...
-
102
سهشنبه 27 بهمن 1394 11:48
کاش یکی هم به بعضی از این آقایون حالی می کرد که ما هیچ اصرار و هیچ ذوقی واسه دیدن ماتحتات و اعما احشا و... لااله الا الله... دهن آدم رو باز میکنن... در به در بشه سازنده و طراح این شلوار های فاق کوتاه ://
-
101
جمعه 9 بهمن 1394 11:58
سلام :) صبح بخیر :دی چقدر خوبه که همه ی پنج تامون هستیم:دی 1- چند شب پیش س ازم پرسید که تا کی میام سر کار و منم گفتم تا اول اسفند و از اول اسفند تا اول خرداد رو دیگه نمیام... بهم گفت که تا15 هم برم و من خب با اینکه برام سخت بود اما گفتم نمیشه، من 70 درصد برنامه ریزیم رو گذاشتم برای اون سه ماه و نمیشه... بازم اصرار کرد...
-
100
چهارشنبه 7 بهمن 1394 09:28
دیروز یه روز به شدت شلوغ از لحاظ کاری بود برای من و من عاشق این روزام.. روزایی که حتی وقت نکنم برای چند دقیقه از جام بلند شم و یه کش و قوسی بدم به خودم تا خستگیم در بره... چقدر حسِ خستگیِ این روزا رو من دوست دارم :) دیروز حتی دیگه نزدیک بود زخم بستر بگیرم چقدر طفلی دیروز دانشجوها استرس داشتن واسه انتخاب واحدشون و من...
-
99
سهشنبه 6 بهمن 1394 00:11
یه وقتا هم هست توی زندگیت که وقتی برمیگردی و پشت سرت رو نگاه می کنی،می بینی لحظاتی رو توی زندگیت گذروندی که حتی تصورشم برات وحشتناک بوده... و چقدر عالی ازشون عبور کردی و مدیریتشون کردی... همین لحظات هستن که باعث شدن اینی که الان هستی،باشی...
-
98
یکشنبه 4 بهمن 1394 11:14
توجهتون رو جلب میکنم به ایشون : + *اشاره داره با پست93
-
97
یکشنبه 4 بهمن 1394 11:07
آقایون؟ میشه یکیتون بگه ممکنه توی ذهنتون چی بگذره که باعث بشه .... پوف بیخیال... مشکل گردن پیدا کردی اخوی :/ روت رو بکن اون ور :/
-
96
یکشنبه 4 بهمن 1394 11:05
هر کدوم از آدما واسه ی خودشون یه داستان دارن... درست مثل داستان دختری که پشت سیستم شماره1 نشسته و مدتی قبل برام تعریفش کرد...
-
95
یکشنبه 4 بهمن 1394 10:59
اینقدر ازم کار کشید، گشنه ام شد :/ دلم داره قار قور میکنه...
-
94
یکشنبه 4 بهمن 1394 09:50
و چقدر سخته چشم پوشی کنی از انجام چیزایی که بهت لذت میدن! برای مثال همین دیروز حدودای ساعت ده و نیم ، یازده !
-
93
یکشنبه 4 بهمن 1394 08:10
این روزام دارن افتضاح می گذرن! به معنای واقعی... یه مرحله ای هم هست که نمی دونم اسمش چیه، اما اگه بخوام روی نقشه بهتون نشون بدم دقیقا اون ورِ خطِ بیخیالیه! به این صورت که بیخیال همه چیز میشی چون خودت میخوای... هیچ دلیلی هم براش نیست ظاهرا! مثلا دست از رژیمت بر میداری و یک کیلو وزن اضافه میکنی... وقتی می خوای شیرینی...
-
92
شنبه 3 بهمن 1394 18:25
دلم، آخ از این دل لعنتی...
-
91
شنبه 3 بهمن 1394 10:39
تا حالا این حس رو داشتین که سرتون کلاه رفته؟ *من الان همین حس رو دارم !
-
90
چهارشنبه 30 دی 1394 10:22
خدایا بیا تا باهات حرف بزنم... من الان غمگینم حتی غمگین ترم نسبت به موردِ مشابه برایِ خودم... آدم برای عزیزانش از خودش نگران تره و من امروز نگران یکی از عزیزترین هامم... میدونم که تو دانایی و توانا... و می دونم که تو مهربونم هستی... قلبش... توی دلش پر از تلاطمه و نگرانی... بهش حق می دم و دلم می خواد بغلش کنم تا همه ی...
-
89
سهشنبه 29 دی 1394 11:30
دیروز روزِ خوبی بود کمی! نوشته هام متناقض شدن و به کلماتم هم سرایت کردن انگار :) حال و حوصله ی چیزی رو ندارم و خب وقتی میگم هیچ چیز دقیقا منظورم همه چیزه دیگه! شما بعد از شونصد سال با دوستتون رفته باشین بیرون و بعد از هونصد سال از فلافلیِ مورد علاقه تون یک ساندویچ فلافل دو نونه خریده باشین برای دوتاییتون که شریکی...
-
88
سهشنبه 29 دی 1394 10:41
همیشه ی خدا وقتی میره حموم، محاله ممکنه نپرسه کدوم یکی صابون بدنه؟ بعد هی باید بگی مثلا صابون قرمزه! حالا دیروز عصر که بنده کلی کار داشتم و وقت سر خاروندن ندارم، جیق میزنه حکیمهههههه صابون بدن نداریم، یکی بیار :// بهش میگم تو همیشه وقتی میری حموم، کور رنگی میگیری رنگ صابون ها رو هی می پرسی، چطوره که الان فهمیدی صابون...
-
87
دوشنبه 28 دی 1394 10:37
خدا این چند روزه هی داره از این ور اون ور واسم «اسمس» میده ! بوس خدا جانمان :)
-
86
دوشنبه 28 دی 1394 10:35
بعضیام یه جوری می پرسن « دستگاه کپی تون درسته؟ » که آدم میخواد بگه غلط کرده خراب باشه :/
-
85
دوشنبه 28 دی 1394 10:33
جا داره یه عیادتی هم بکنیم از مغزِ من که در همین ثانیه ها از شدت سنگین بودن مباحث، سوخت !
-
84
یکشنبه 27 دی 1394 19:22
یه وقتام دلم میخواد دست کنم تو حلقم، این " قلبِ" لعنتیم رو در بیارم بندازم جلوی سگ های ولگرد!
-
83
یکشنبه 27 دی 1394 09:39
شاعر می فرمایند: «قلبم داره تند میزنه، دیگه خیلی تپش داره» + «اینم منبعش:دی »
-
82
یکشنبه 27 دی 1394 09:11
بهم می گفت : امیدوارم کسی قسمتت بشه که معنی همه ی این حس های ِ نابِ وجودت رو بفهمه و درک کنه! یه هویی یادم افتاد همهَ اش بهم میگفتن: الهی «ندیم خوب» قسمتت بشه!
-
81
یکشنبه 27 دی 1394 09:10
یکی از «غرور» آفرین ترین مراحلِ زندگیم ، اون زمانی بود که به خدا قول دادم و 2 سال اصلا موسیقی گوش ندادم! یادَش گرامی و نامَش بر قلبم حک شده خواهد ماند!