«تازگی» ها ، حس میکنم تصمیماتم «کهنه» شده! باید انگار کاری کرد!
میگن یه مرحله هم هست توی قیامت، که خیلی از سوال هات جواب داده میشه و دلیلِ خیلی از اتفاقات بیان میشه! بعد من منتظر مرحله ی نام برده ام، دوست دارم درِ گوشِ خدا یه چندتایی سوال بپرسم !
یه الهی شکرِ مَشتی :)
بهش دیشب گفتم هرجا هم که بری، هر چیَم که بشه، بازم زنِ خودمی!
گرچه خدا بهم لطف کرد و قضیه جدی نشد، اما دلیل نمیشه که ازش به عنوان یه «خاطره ی خوب » یاد نکنم !
درسته که نوشتمش روی یک برگه ی کوچیکِ رنگی و انداختمش توی «مموری جار» َم ، و حتی بخاطرش خدا رو شکر کردم ...ولی منهدم شدنش، دلیلی بر کم شدن ارزشهای «من» نیست!
یه مرحله ی «بلوغ» وبلاگی هم هست که آدم ممکنه بعد از 5 سال بهش برسه، و اونم اینه که دوست داری روزی شونصد تا پستِ یکی دو خطی بنویسی و نظراتت رو هم ببندی!
من الان دچار «بلوغ» وبلاگی شدم!
واقعیت اینه که عناوین و کلمات و القاب زیر، منو عمیقا شرطی کرده :
مهندس عمران / رنو / پژو405 / دانشگاه آزاد / پیکان / صدایِ بلندِ موتورِ یک ماشین / خرازی / یک طرفه / آزمایشِ خون / گوشی سونی اریکسونم /
* و باز هم الهی شکر :)
توی یه «طوفان» فقط کسایی زنده می مونن که یا ریشه ی قوی داشته باشن و یا به یه ریشه ی قوی چسبیده باشن!
هیچوقت تنهایی هات رو به حراج نذار، وقتش که برسه، تنهایی هات رو به بهای زیاد خریدارن...
گفته شده که : «بعضی چیزای کوچیک هستند که باعث نابودی چیزای بزرگ میشن! »
گاهی روزای بد، یه ساعتای خوبی هم داره...
پُرَم از نوشتن... ولی چیز دندون گیری ندارم برای نوشته شدن ...
کلمه ی پُر مغزِ «لعنتی» این پتانسیل رو در خودش داره که رساننده ی همه ی حس های مزخرف و فحش های بی ادبانه باشه!
کمی تا قسمتی، اعتماد به نفسم زیاد شده...