142

امشب کسی رو میخوام که تا خود صبح باهاش حرف بزنم...یکی که بهم روحیه بده...باهام حرف بزنه و براش مهم باشم...کسی از جنس یک مرد...

هرچقدر هم که خانواده  بهت محبت کنن،اما گاهی دلتنگ جنس خاصی از محبت و دوست داشتن میشی...

به وضوح از ایستادگی و مقاومت،از اینکه توی همه ی سختی ها، محکم بودم خسته ام...خسته ام از اینکه توی مشکلاتم دست هام رو محکم مشت کردم و با خودم گفتم حکیمه محکم باش،قوی باش،مرد باش....دوست دارم غرق در دخترانه هام بشم...نه اینکه مثل یک مرد باشم...

141

حالم به حدی بده که فقط گریه های بلند،اونم در همین لحظه و همین جا آرومم میکنه و نه هیچ چیز دیگه....

*من در زمینه درس خوندن یه کودن واقعیم...تمام :((( آیکون اندوه عمیق :(((

140

من فقط اون روز نیت کردم که دیگه این کار رو ترک کنم تا فلان تاریخ!

بعد که رسیدم خونه تا همین امروز به طرز عجیبی هیچ میلی به انجامش نداشتم و ندارم در صورتی که تا قبلش اصلا برای تفریح این کار رو انجام می دادم! اونم به صورت مداوم...

یه بار دیگه هم دقیقا این حس برام تکرار شده بود...و اینبارم همون قدر برام عجیب و دور از انتظار بود! 

*خدا؟ چی کردی با دل من؟ :))

139

عمرا فکر نمی کردم یه روزی برسه که من شب قبلش شام نخورم،فردا صبحشم صبحانه و بعدشم نهار نخورم و هنوز زنده باشم!

گرسنه ام نیس... دراز کشیدم کف اتاق روی فرش بین کلی کتاب و یه پتو هم کشیدم تا روی سرم و سردمه!

فکر کنم فشارم افتاده، تا چند مین دیگه میرم تو کما :|

138

زنگ زدم بهش...گفتم پر از استرسم...حالت تهوع دارم از شدت استرس...بهم آرامش بده...حرف زد و شنیدم...وقتی تلفن قطع شد،آروم شده بودم...

137

شیطونه میگه صبر کن خونه که تنها شدی،بانگ گریه سر بده تا جونت در بیاد :|


136

یکی بیاد من براش غر بزنم :|

* بله از اتاق فرمان اشاره میکنن دوستان متفرق شدن... شما برو واسع اینه غر غر کن 

135

اینقدر خدا لطفش شامل حالم شده و بهم نعمت داده که بی انصافیه ناله کنم...  اما الان شرایط قبل از کنکوره...ناله همینجوری زرت زرت بدون اجازه خودش میاد...

*باری تعالی...شما نشنیده و نادیده بگیر این ناله/غر های این روزهامو...خودتم میدونی کلی شکر گذار نعماتتم...بیا و مث همیشه این روزای سخت که ممکنه ناشکری کنم و ندید بگیر...شتر دیدی ندیدی... با تشکر

امضا: حکیمه کوچولو :))

134

 هوا هوای غر زدن و ناله کردنه :|

معده ام درد میکنه...اعصابم عصبیه...حال درس خوندنم نیست...

و همچنان زندگی زیباست...

133

زده به معده ام...از دیروز عصر درد میکنه :(

132

دلم امشب خیلی خیلی خیلی گرفته...

*خدایا خودم رو سپردم دستت

131

خنده داره اما دل گرم کننده اس...وقتی که من چشم هام رو می بندم و غرق رویا میشم...رویای روزهای شادم با تو...روزهایی که قراره بیان و ما از بودنشون لذت ببریم کنار هم... تویی که هنوز نمی شناسمت عزیزه دلم :)

* خدای من بسیار بسیار رحیم و مهربونه :))

130

واقعا واقعا نمی دونم چی باید بگم به بعضی آدم ها...

اون سری با اینکه به شدت سختم بود ولی بهش گفتم که : میم عزیز لطفا تا وقتی منو می بینی ازم نپرس خوندی یا نه :/ عصبی میشم و ممکنه هر حرف یا هر عکس العملی ازم سر بزنه!

من بر خلاف اینکه توی واقعیت آدم بسیار پر جنب و جوشی ام اما واقعا از چت خوشم نمیاد... من توی تل/گرام تنها کسی که خیلی همیشه حالش رو دوست داشتم بگیرم رو هم دیگه الان ازش عذر خواهی کردم به خاطر شرایطم و بهش گفتم نمی تونم مث قبل وقت بزارم وبه هفته ای یه بار تلفنی حرف زدن بسنده کردم!

بعد تنها دلیل داشتن تل/گرام روی گوشیم بودن با اقوام مامانم هست توی گروه خانوادگیمون چون هیچکدوم کنار هم نیستیم و تنها راه ارتباطیمون همینه ... و این روزای آخر من آروم میام و میخونم پیام ها رو و بعد هم میرم!

وقتی اینو دیدم جوری عصبانی شدم که نگو و نپرس! من خواهش میکنم شان خودتون رو رعایت کنین! چرا من باید همیشه وقتی میام به تو خبر بدم؟ اصلا یه کاری کن! یه دفتر بردار من زمان ورود و خروجم رو بهت اعلام میکنم!

امروز زنگ زده و گفته که دیشب توی تلگرام جواب نمیدی :/ دیدم تو و میم همزمان آنلاین بودین، با هم حرف می زدین؟!؟!

منم بدون رودربایستی بهش گفتم خوشم نمیاد توی تل/گرام چت کنم با همه... دلیلی که شماره ی عمومیم رو نزدم توی تلگرامم همین بود ... و گفتم با شوخی بهش که تو مگه مامور تل/گرامی که بگردی ببینی کی آنلاینه و کی با کی حرف میزنه دیگه؟

دوباره بهش تاکید کردم که اینهمه ازم نپرس درس خوندی؟ ساعت چند بیدار شدی؟ یا مثلا فلان قدر روز مونده چون منو عصبی میکنه!

بهم میگه کی کنکورت تموم میشه تا بریم یه دور دور! مشتی با هم بیرون! بهش میگم تا همین چند روز پیش که من بیکار بودم پیدات نبود بعد الان هوس دور دور کردنت گرفته؟

میگه من تا اول خرداد بیکارم! با خنده بهش میگم اینکه نمیشه، همینجوری که توقع داری من الان باهات بیام بیرون تو هم باید زمانی باهام بیای بیرون که دقیقا وسط امتحاناتت باشه!

متنفرم از اینجوری حرف زدن درباره کسی و از این خاله زنک بازی ها ولی توی این شرایط نمی تونم بگذرم و چیزی نگم!

پس حداقل اینجا باید بنویسم تا از توی ذهنم بره!

دکتر بهم سه تا آمپول تقویت کننده داده! و یه قرص ویتامین ب!

بهم گفته به شدت بدنت ضعیف شده و من مث چی از آمپول می ترسم و هر روز باید تحمل کنم که هی بهم میگن برو آمپول بزن و منم روزی هزار بار باید بگم من به چه زبونی بگم از آمپول می ترسم :(((

توی این روزای بهاری که همینجوری هم کسل و خواب آلود هستن به شدت سرما خوردم و بدنم نیاز به آرامش و خواب از روی راحتی و بدون استرس داره... ساعتای خوندنم نسبت به قبل از عید حدود2 ساعت کم شده و این افتضاحه!

چون دارم تست میزنم حس میکنم کیفیت خوندنم اومده پایین... رسیدم به مرحله ی  low battery رسیدم !

*تایید نظرات برای وقتی که خاله زنک بودنم تموم شد :/

* نگین، میلو... فکر کنم تنها کسایی که این روزا میان اینجا فقط شما دو نفرین...ممنون که هستین تو این روزای سختم... یادم نمیره هستین و بهم روحیه میدین :* ♥

128

هنوز هیچی مشخص نیست بعد من دارم فکر میکن. اگه فلان اتفاق بیوفته چی میشه یا مثلا نکنه این بشه یا...

چقدر در برابرش ضعیفم..

127

گاهی وقتا به خدا میگی من فلان آرزو رو دارم...فلان خواسته رو...اونقدر اصرار میکنی سرشون که یادت میره در مقابل داشته هات،نداشتن اونا اصلا به چشم نمیاد.. بعد الان که پای سلامتیت اومده وسط،افتادی به التماس... بله حکیمه خانوم... شانس بیاری قضیه جدی نباشه...در هر صورت،یاد بگیر همیشه اول شکر داشته هات رو به جا بیاری.. 

* خدایا سلامتی رو نگیر ازم...