130

واقعا واقعا نمی دونم چی باید بگم به بعضی آدم ها...

اون سری با اینکه به شدت سختم بود ولی بهش گفتم که : میم عزیز لطفا تا وقتی منو می بینی ازم نپرس خوندی یا نه :/ عصبی میشم و ممکنه هر حرف یا هر عکس العملی ازم سر بزنه!

من بر خلاف اینکه توی واقعیت آدم بسیار پر جنب و جوشی ام اما واقعا از چت خوشم نمیاد... من توی تل/گرام تنها کسی که خیلی همیشه حالش رو دوست داشتم بگیرم رو هم دیگه الان ازش عذر خواهی کردم به خاطر شرایطم و بهش گفتم نمی تونم مث قبل وقت بزارم وبه هفته ای یه بار تلفنی حرف زدن بسنده کردم!

بعد تنها دلیل داشتن تل/گرام روی گوشیم بودن با اقوام مامانم هست توی گروه خانوادگیمون چون هیچکدوم کنار هم نیستیم و تنها راه ارتباطیمون همینه ... و این روزای آخر من آروم میام و میخونم پیام ها رو و بعد هم میرم!

وقتی اینو دیدم جوری عصبانی شدم که نگو و نپرس! من خواهش میکنم شان خودتون رو رعایت کنین! چرا من باید همیشه وقتی میام به تو خبر بدم؟ اصلا یه کاری کن! یه دفتر بردار من زمان ورود و خروجم رو بهت اعلام میکنم!

امروز زنگ زده و گفته که دیشب توی تلگرام جواب نمیدی :/ دیدم تو و میم همزمان آنلاین بودین، با هم حرف می زدین؟!؟!

منم بدون رودربایستی بهش گفتم خوشم نمیاد توی تل/گرام چت کنم با همه... دلیلی که شماره ی عمومیم رو نزدم توی تلگرامم همین بود ... و گفتم با شوخی بهش که تو مگه مامور تل/گرامی که بگردی ببینی کی آنلاینه و کی با کی حرف میزنه دیگه؟

دوباره بهش تاکید کردم که اینهمه ازم نپرس درس خوندی؟ ساعت چند بیدار شدی؟ یا مثلا فلان قدر روز مونده چون منو عصبی میکنه!

بهم میگه کی کنکورت تموم میشه تا بریم یه دور دور! مشتی با هم بیرون! بهش میگم تا همین چند روز پیش که من بیکار بودم پیدات نبود بعد الان هوس دور دور کردنت گرفته؟

میگه من تا اول خرداد بیکارم! با خنده بهش میگم اینکه نمیشه، همینجوری که توقع داری من الان باهات بیام بیرون تو هم باید زمانی باهام بیای بیرون که دقیقا وسط امتحاناتت باشه!

متنفرم از اینجوری حرف زدن درباره کسی و از این خاله زنک بازی ها ولی توی این شرایط نمی تونم بگذرم و چیزی نگم!

پس حداقل اینجا باید بنویسم تا از توی ذهنم بره!

دکتر بهم سه تا آمپول تقویت کننده داده! و یه قرص ویتامین ب!

بهم گفته به شدت بدنت ضعیف شده و من مث چی از آمپول می ترسم و هر روز باید تحمل کنم که هی بهم میگن برو آمپول بزن و منم روزی هزار بار باید بگم من به چه زبونی بگم از آمپول می ترسم :(((

توی این روزای بهاری که همینجوری هم کسل و خواب آلود هستن به شدت سرما خوردم و بدنم نیاز به آرامش و خواب از روی راحتی و بدون استرس داره... ساعتای خوندنم نسبت به قبل از عید حدود2 ساعت کم شده و این افتضاحه!

چون دارم تست میزنم حس میکنم کیفیت خوندنم اومده پایین... رسیدم به مرحله ی  low battery رسیدم !

*تایید نظرات برای وقتی که خاله زنک بودنم تموم شد :/

* نگین، میلو... فکر کنم تنها کسایی که این روزا میان اینجا فقط شما دو نفرین...ممنون که هستین تو این روزای سختم... یادم نمیره هستین و بهم روحیه میدین :* ♥

نظرات 3 + ارسال نظر
میلو سه‌شنبه 7 اردیبهشت 1395 ساعت 23:18

سخت نگیر به خودت.. این روزای آخر رو خوش بگذرون...فقط یکی دو ساعتی رو بذار برای مرور و بقیه اش رو تفریح کن...

میلو... :((
کاش میتونستم حس این روزام رو برات ترسیم کنم :((

علیرضا جمعه 3 اردیبهشت 1395 ساعت 01:19 http://www.streetboy.blogsky.com

خواهش میکنم. اشکال نداره. نمیتونستی همیشه حالمو بگیری (الکی مثلا اون یه نفر من بودم )
در اخر هم گفتم هرکسی ارزششو نداره حرصشو بخوری. بیخیال بابا.
جای این حرص خوردنا بشین همون تستت رو بزن که به حق پنج تن قبول شی

آیکون غش غش خنده =))
ان شاءالله که دعات مستجاب بشه قبول شم :))

نگین چهارشنبه 1 اردیبهشت 1395 ساعت 10:06 http://poniya.blogsky.com/

حکیمه خیلی طبیعی که تو این روزا استرس داشته باشی و همه چی زود ارامشتو بهم بزنه- اما راستش وقتی این پست رو خوندم شک کردم که تو وب شما هستم یا جای دیگه- اخه تو خیلی صبور و مهربون و بگو بخندی

نگین این نظرت حالمو خوب کرد :))
ممنون که هستی و بهم روحیه میدی
اما این روزای آخر سخته دیگه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.