160

سلام :))

دلم برای نوشتن تنگ بود و بی اغراق می تونم بگم هر روز این صفحه رو باز می کردم تا بنویسم اما وقتی می نوشتم، پاکش می کردم و از مدیریت میومدم بیرون...

خوبین؟

چند روز پیش از مدرس/آن شر/یف باهام تماس گرفتن و گفتن کارنامه ات رو بیار برامون! من گفتم چرا باید کارنامه ام رو بیارم براتون؟ گفت که خب ما همه ی مشخصاتت! رو داریم و باید این کارنامه رو ضمیمه پرونده ات کنیم و بفرستیم تهران! منم بدون هیچ خجالتی گفتم نمیارم براتون! دختره گفت چرا نمیارین؟ گفتم دلیلی نداره کارنامه ام رو براتون بیارم، کارنامه یه چیز کاملا شخصیه و من وست ندارم بهتون بدمش( توی ذهنم داشت اون دوهفته ای رو که من عذاب کشیدم و موسسه تعطیل بود و هیچ خبری هم ازشون نبود و بسته ی آموزشیم توی موسسه مونده بود فکر می کردم) دختره گفت: در هر صورت باید بیارینش برامون، منم گفتم این هفته سرم شلوغه، اواسط هفته ی آینده براتون میارم، گفت که نه و باید همین امروز بیاری! ( یارو رو توی ده راه نمی دادن، سراغ خونه ی کدخدا رو می گرفت:دی) گفتم خانوم محترم دارم میگم این هفته سرم شلوغه، نمیتونم بیارم و اونم گفت حتی تا ساعت 8 امشب؟! (آیکون نگاه خیره به دوربین*) گفتم نخیر و خداحافظی کردم! من واقعا هیچ دلیلی نمی دیدم که اینا چرا باید کارنامه ی منو بخوان! پوف :/

----

چندروز پیش با سعیده اومده بودیم محل کار و داشتیم برمی گشتیم که سعیده گفت من میرم توی سوپری برای آرش دوتا دونه نوش/مک بخرم... بعد یه هویی یه پیرمرد گدا اومد و رفت توی سوپری و هی تورو خدا بهم کمک بدین و اینا! سعیده گفت که پول ندارم و برو! اونم گیر داد که یه هویی سعیده گفت باشه، چی میخوای بیا برات از سوپری بخرم... چه جوابی داده باشه خوبه؟! نه جدی چی گفته باشه خوبه؟ زرتی دستش رو به یه سمتی گرفت و گفت از اونجا برام تر/یاک بخر :// یعنی جوری شوکه شد سعیده که بهش گفت خجالت بکش و اومد سمت ماشین... نشست پشت فرمون و منم نشستم جلو و داشت ماشین رو روشن  می کرد که یه هویی دیدیم در عقب ماشین باز شد و یکی نشست تو ماشین! برگشتیم نگاه کردیم دیدیم همون بنده خداس و میگه بریم برام تر/یاک بخر ! یعنی ما سکته کردیم از ترس! جفتمون شوکه شده بودیم تا یه هویی سعیده با اخم و با صدای بلند گفت پیاده شو وگرنه می برمت پاسگاه ! حالا اون آدمِ احمق توی سوپری! واستاده بود و می خندید! یعنی چقدررررر نیازه شعور یه مرد کم و غیرتش کمتر از اون باشه که تماشاگر همچین وضعی باشه و تنها عکس العملش خنده باشه؟ که بعد چند دقیقه یه پسر 15-16 ساله که توی سوپری بود اومد جلو و گفت پیاده شو و کشیدش از توی ماشین بیرون! حالا به قول سعیده اگه مهرداد بود بدون معطلی عکس العمل نشون می داد و جوری یارو رو میزد که جان به جان آفرین تسلیم کنه !

هنوز که بهش فکر میکنم مو به تنم سیخ میشه از رفتار چندشِ جنابِ سوپری که دقیقا دیوار به دیوارِ ماس! و از ترسِ ناشی از حرکت اون آقایِ گدا ://

--------

بچه ها، به شدت نیاز به دعاهای خیرتون دارم... ازتون خواهش میکنم وقتی می خواین دعا کنین بگین که هرچی توی دل خودشه و از خدا بخواین که این قضیه کاملا بخیر بگذره و هیچ مشکلی پیش نیاد و هیچ مشکلی هم نباشه... به شدت این روزا خانواده ی ما تحت فشاره و امیدوارم که به همین زودی ها دوباره سلامتی به جمعمون برگرده و بخندیم به این روزا به زودی زود :))

ممنون

*فک کنم اصلا مبدع این نگاه  خیره به دوربین سیامک انص/اری بوده:دی

نظرات 2 + ارسال نظر
نگین شنبه 5 تیر 1395 ساعت 11:28 http://poniya.blogsky.com/

ای کار خوبی کردی- بدم میاد از این جور موسسه هاکه انگار طلبکارن
راستی نتایج اومد؟ بیا تو گوشم بگو چیکار کردی
---
این همون سوپریه اس که شما اصلا نمیری مغازه اش؟ عجب به مردونگی بعضیا والا
مگه تو مغازه ها تریاک میفروشن؟

آره خیلی پررو برخورد کرد! انگار طلبکاره، می تونست با یه لحن بهتر و خوش رو تر بگه :/
آره نگین...
-----
آره همونه نگین :/ حالا اگه ببینیش فک میکنی خیلی خبریه و خیلی مرده :/
نمیدونم والا :/ اما منظورش فکر میکنم مغازه ای چیزی نبود... حالا سری بعدی میرم ببینم ساقیش کیه:دی

Sara جمعه 4 تیر 1395 ساعت 20:15 http://Www.commaa.blogsky.com

بشدت ازون عنتر سوپری حرصم گرفت..واقعا بعضیا شعور و مردونگی ندارن،کاری نمیکرد میتونس گاله ش رو ببنده و حدقل نخنده! افرین به اون پسر نوجون:) خدا حفظش کنه ایشالا.. عزیزم ایشالا مشکلاتتون حل میشه،خدا بزرگه و صدای ما رو میشنوه:)

و متاسفانه سارا این آدم دفعه ی اولی نیست که شعور خودش رو اینجوری نشون داده! دقیقا می تونست حداقل خودش رو مشغول یه کاری کنه که مثلا یعنی من ندیدم چی شده :/ آره بازم دم اون پسر نوجوون گرم
ان شاءالله که مشکلای همه بخیر بگذره :)

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.