143

نمی دونم چرا حرف زدن باهاش دیگه آرومم نمی کنه... شاید دلیلش اینه که من دیگه اینجوری آروم نمیشم...شایدم چون اون خودش الان آرامش قبل رو نداره که نمی تونه بهم مث سابق آرامش بده ! البته فقط دیشب و امروز صبح این حسُ داشتم...

عصبی شدم...عادیه این رفتار توی این موقع..دست و دلم به درس نمیره...به جاش به گریه میره...به دلخوری میره... به غصه میره... استرس؟ به شدت دارم، هیچی توی مغزم نیست... همه ی دوسال قبل داره توی ذهنم رژه میره... ترس؟ پُرِ ترسم... یکی بیاد آرومم کنه قبل اینکه... 

* یه زمانی یه دونه آهنگ داشتم از محسن نامجو... این  تیکه اش معرکه بود: " این درد مشترک، هرگز جدا جدا درمان نمی شود... "