116

دینگ دینگ

سلااااااااااااااااااام

جونم براتون بگم پاشدم دو دقیقه رفتم روی حیاط که دور از جون همه تون یه کم بدوم بلکن زخم بستر نگیرم این روزا :دی والا دیگه چشاتون رو همچین نکنین :دی

این روزا از توی تخت پا میشم میشینم روی صندلی پشت میزم و از اونجا پا میشم میرم سر سفره و بعد از اون دراز میشم جلوی تلوزیون و باز پا میشم میرم پشت میزتحریر و شباهنگام جلوی تلوزیون و در آخر دوباره توی تخت :دی

ما از اوناشیم که از تو تخت خواب پامیشیم و دوباره برمیگردیم همون جا :دی پیرو همین قضیه به خانواده سپردم هر از چندگاهی با کفگیر چپ و روم کنن که مبادا زخم بستر نگیرم

خب چی داشتم می گفتم؟ آهان رفته بودم روی حیاط خونه که بدوم دیدم بله از اون گوشه گربهه با یه نگاهی که انگاری رفتم توی حیاط خونه ی اونا بهم فهمونده که خاک تو روحت که زدی خواب قبل از ظهر منو ترکوندی:دی از اون یکی ور یه جفت از این بغ بغوآ که نمی دونم حاصل ازدواج چی با چیه که نه کبوتره نه بغ بغو:دی و ایضا نمی دونم از کی لونه کردن زیر سایه بون ماشین، پریدن و رفتن توی لونه شون و به گمونم یه چندتایی تخم به تازگی مهمون لونه شون شده ... از اون ور مرغ خروسا جیغ جیغ (بله اصلا دلمون میخواد ،مرغ خروسای خونه ی خوده مونن ، جای قدقد جیغ جیغ می کنن:دی) کردن... من فک کنم اینجا باغ وحشه ما یه مدت اومدیم توش:دی

بعد اصلا جمعه که از مسافرت اومدیم رو براتون بگم... اصلا در حیاط باز که شد کلی بوی بهار پرید رفت توی سوراخ دماغم! بوی بهارای نارنج و پرتقال و حتی اون درخت نارنگی نکبت که اندازه جدبزرگمون آدم سنشه و بعد فقط پارسال و سال قبل ترش با تهدیدای من که اگه نارنگی ندی با تبر میوفتم به جونت و میندازم تو آتیش که سگا گرم شن:دی، لطف کرده دو ساله یه نارنگی داده و امسال باز تهدیدش کردم که خب ما پنج نفریم و با شوهر نجمه و زن محمدکاظم و شوهرمن:دی باید امسال 10 تا شکوفه بدی:دی و تا قبل از سفرم شمرده بودم حدود 11تایی شکوفه داده بود که الان اثری از هیچکدوم نیس:/ یادم رفته بود تاکید کنم که بزرگوار:دی شکوفه که فایده نداره به تنهایی... آخر سالی باید 10 تا نارنگی بزاری کف دستمون

یعنی باید از حیاطمون براتون عکس بزارما... درختای خرما خوشه کردن و گلهای رز گل دادن و حتی شاه پسندها هم گل دادن ...

از دنبالچه ی عزیزم :/ اگه جویا باشین باید بگم که جیگر من و جیگر خودش خون شد توی ماشین :/ دیگه آخرای راه، تیر می کشید... نکنه پس فردا دردسر بشه :/ باید بگم بابا برام یه تیوپ فرغون :/ (بله یکی از چیزایی که برای درمان خوبه، اینه که تا مدتها باید بشینم روی تیوپ فرغون :/ )بخره و مث دُم هی با خودم از این ور به اون ور بکشونم با خودم ://

بچه ها این روزا به شدت به دعا نیاز دارم... که ساعتهام برکت پیدا کنه، عقلم زیاد بشه... استعدادم شکوفه کنه و خدا بسیار بسیار بهم صبر و حوصله بده! پنج هفته دیگه دووم بیارم تمومه :)

*این جنابان بزرگتر وبلاگی که به روی خودشون نمیارن، بله با خودتونم... بیاین عیدی بدین دیگه ... آیکون خشم اژدها :دی

** از اونجا که قرار گذاشتم با خودم اگه بتونم دیگه نت گوشیم رو روشن نکنم، احتمالا وب خودم بیشتر سر میزنم... و وب های شما خاموش :)

* **یا علی

115

من این لحظه رو باید ثبت کنم...وقتی تو از آرایشگاه احتمالا اومدی و نشستی توی ماشین و به من زنگ زدی...من دلم خواست بمیرم از شادی...من میخوام این لحظه ثبت بشه که تا آخر عمر با یادآوریش همین حس محشر زیر پوستم زنده بشه...چرا اینقدررررر کلمات قاصر از بیان این حس شدن...

خدای بزرگ ممنون بخاطر همه ی نعماتت و ممنون بخاطر داشتن بهترین دوست و صمیمی ترین خواهری که هیچ رابطه ی خونی با هم نداریم اما دلمون یکیه... و ازت میخوام روزبروز عمق و عمر دوستی مون بیشتر بشه،حتی تا بعد از مرگمون...

114

با وجود تاریک بودن تمام دیشب،امروز یه صبح جدید با کلی نوره..

*خدایا خودت کمک کن...

113

...The end

112

خدا خودش توی قرآن گفته ما همه رو در سال یک بار و حتی بعضی ها رو در سال دوبار،مورد آزمایش قرار میدیم :)

111

گفته شده که برای تندیس شدن،رنج چکش باید...

110

توی میدون جنگه که جُربزه ی آدما معلوم میشه...

و امروز صحنه ی جنگ و آزمایشه برای تو... باشد که جربزه به خرج بدی :)

109

چرا گاهی اینهمه تنهایی ها، به چشم میان؟!

108

هر شب این موقع من سه ساعت بود خواب بودم...

الان دارم از خواب می میرم...

برم بخوابم تا خواب منو نبرده...عید همه مون مبارک و سال جدید پر از خیر و برکت و سلامتی و شادابی :)

*یا علی...