60

یه سری از آهنگ هام هست که کُلش موزیکه، حالا اون وسط مسطا یارو یه سوتی هم زده که یه چییَم اون گفته باشه... به همین سیاهیِ روز قسم :/

59

یه سری هام هستن، وقتی داری چیزی رو براشون توضیح میدی، جوری رفتار میکنن که آدم به خودش و به دانسته هاش شک میکنه!

خب دوستِ عزیز، وقتی چیزی رو نمی دونی جوری رفتار نکن انگاری علامه ی دهری! اعتماد به نفسش برای پافشاری روی چیزی که غلط بود، جوری بود که من به حرفای خودم شک کردم! نکن برادر من نکن !

من یه چی میدونم که میگم !

* بعد چرا باید تلفن اینجا قطع باشه و من مجبور باشم با یکی از مشتری ها همین امروز،تماس بگیرم و من مجبور باشم با شماره ی خودم باهاش تماس بگیرم؟ چرا واقعا؟ :/

**ممکنه دردش زیاد باشه اما بازم شُکر :) ممنون که مراقبم بودی خدا :) ♥

58

آقاهه اومده واسش نوبت دکتر بگیرم... بعد میگه دکتر شکیبی... منم میگم محمدرضا؟ یه لحظه مکس کرد و هیچی نگفت اما متعجب بود همچنان!

 من اهمیت ندادم و گفتم دکتر محمدرضا شکیبی تا آخر اسفند، روز خالی برای نوبت اینترنتی نداره... آقاهه بلند خندید و گفت من اسمم محمدرضاس و وقتی شما گفتین محمدرضا من یه لحظه جا خوردم گفتم این خانوم اسم منو از کجا میدونه

آیکون غش غش خنده حتی :دی

* و باز هم امان از اینستای نامرد :/ چرا اینقدر برام جذابه؟ اصلا چرا من دوباره خنگ شدم و نصبش کردم؟ باید حذفش کنم قبل از اینکه وقتم رو بیشتر از اینا بگیره :/

57

وقتی همه چیز رو سپردم دست خدا، خیالم راحت بود هیچ گزندی بهم نمی رسه، حالا هرچی هم که می خواد بشه... بهش گفته بودم من خیر رو میخوام و تعریفم رو از خیر هم براش گفته بودم و بازم سپرده بودم دستش ...
داشتم فکر میکردم اگه به عقل آدمیزاد بود و با دیدِ انسان! بد میشد و اونچه که نباید، میشد...

داشتم به خودم میگفتم که خدا، یقینا از مادر برای فرزند مهربون تره و داشتم تصور میکردم که مهربون تر از مادر که خیلی خیلی چیزِ زیاد و بزرگ و غیرقابل تصوریه!

گاهی عقل آدما، دیدِ آدما ، تا همین یک قدمی و نهایتا یک متری رو میتونه ببینه اما خدا تا آخرِ آخرش رو با وضوح میبینه و می دونه... گاهی چیزی رو که ما فکر میکنیم خیره، در نهایت شرِ واقعی هست و خودمون و زندگیمون رو می سوزونه و گاهی در کمال ناباوری، چیزی رو که ما شر می دونیم، پر از خیر و برکته برامون و برای اطرافیانمون ...
و من با همین عقلم و با همین چشم، داشتم بد می رفتم و بد می دیدم ، داشتم بد انتخاب می کردم... شاید هر کسی جای من بود همین کار رو میکرد چون اون چیزی که دیده میشد تصویر و وجهه ی بسیار عالی و خوبی داشت. یه چیزی تو مایه های درِ باغ بهشت! که فقط درِ باغِ بهشته و نه خودِ بهشت!
توی همه ی اتفاق ها و بالا بلندی های این چند روز، من دلم محکمِ محکم بود به خدا... به اونی که از مادر برای بچه مهربون تره نسبت به بنده هاش... و دیروز ظهر وقتی بابا برام اون قضیه رو تعریف کرد دلم می خواست از ماشین پیاده شم و روی آسفالتِ خیابون، سجده ی شکر به جا بیارم... دلم بسیار بسیار آروم شد و همچنان محکم بود...
یادم نرفته بود که شب قبلش(شایدم شبِ قبل ترش) از خدا خواستم که منو به یه چیز محکم وصل کنه تا حتی توی طوفان جام امن باشه نه اینکه با یه نسیم هی به اینور و اونور کشیده شم... بهش گفته بودم که امن ترین جایی که هست، آغوشِ خودته خدا و الحق که خدا آغوش خودش رو بهم هدیه داد و من حتی اگه تا آخر عمر روزی 1000بار شکرش رو به جا بیارم، حتی نمی تونم یک هزارم لطفی که بهم کرد رو جبران کنم...  شاید اگه اصل قضیه رو براتون می گفتم، از این مدلی حرف زدنم متعجب می شدین و میگفتین که این خیر نیست! اما به نظر من این دقیقا همون خیری هست که من دنبالش بودم :) و من از خدا خواسته بودم...و این بارم خدا بهم لطف کرد و دست منو گرفت... ممنون که همیشه باهامی خدای مهربونم ♥
الهی شکر


56

خدایا،خودم رو و همه چیز رو سپردم دست خودت... توکل بر تو... خیر،امنیت،آرامش،سلامتی و لبخند(لبخند از سر شادی) رو بخواه برای همه و من و ما!  و همه ی اون خوبی هایی رو که من یادم نیست یا اسمشون رو هم بلد نیستم...

55

یکی دو روزی هست داره اینجا بارون میاد... من؟ عاشق بارونم... همه اش میرم روی حیاط زیر بارون...امشب 2ساعت رو نشسته بودم زیرش...پاهام یخ کرده بود اما قلبم گرمه گرم بود...

زیر بارون باید نفس کشید... ممنون خدا که بارون رو آفریدی تا من دیوونگی کنم باهاش...

* الان که دراز کشیدم توی رخت خوابم،صدای شر شر بارون داره وسوسه ام میکنه برم روی حیاط بازم

54

داغ داریم نه داغی که بر آن اخم کنیم / مرگمان باد که شکواییه از زخم کنیم 

مرد آن است که از نسل سیاوش باشد / «عاشقی شیوه مردان بلا کش باشد»

چند قرن است که زخمی متوالی دارند / از کویر آمده‌ها بغض سفالی دارند 

بنویسید گلوهای شما راه بهشت / بنویسید مرا شهر مرا خشت به خشت 

بنویسید زنی مرد که زنبیل نداشت / پسری زیر زمین بود پدر بیل نداشت 

بنویسید که با عطر وضو آوردند / نعش دلدار مرا لای پتو آوردند 

زلفها گرچه پر از خاک و لبش گرچه کبود / «دوش می‌آمد و رخساره بر افروخته بود»

خوب داند که به این سینه چه ها می گذرد /هر که از کوچه معشوقه ما می گذرد 

بنویسید غم و خشت و تگرگ آمده بود / از در و پنجره‌ها ضجه مرگ آمده بود 

شهر آنقدر پریشان شده بود از تاریخ / شاه قاجار به خونخواهی ارگ آمده بود 

با دلی پر شده از زخم نمک می‌خوردیم / دوش وقت سحر از غصه ترک می‌خوردیم 

بنویسید که بم مظهر گمنامی‌هاست / سرزمین نفس زخمی بسطامی‌هاست 

ننویسید که بم تلی از آواره شده است / بم به خال لب یک دوست گرفتار شده است 

مثل وقتی که دل چلچله‌ای می‌شکند / مرد هم زیر غم زلزله‌ای می‌شکند 

زیر بار غم شهرم جگرم می‌سوزد / به خدا بال و پرم بال و پرم می‌سوزد 

مثل مرغی شده‌ام در قفسی از آتش / هر چه قدر این و آن ور بپرم می‌سوزد 

بوی نارنج و حناهای نکوبیده بخیر! / توی این شهر پر از دود سرم می‌سوزد 

چاره‌ای نیست گلم قسمت من هم این است / دل به هر سرو قدی می‌سپرم می‌سوزد 

الغرض از غم دنیا گله‌ای نیست عزیز! / گله‌ای هست اگر حوصله‌ای نیست عزیز! 

یاد دادند به ما نخل کمر تا نکنیم / آنچه داریم ز بیگانه تمنا نکنیم 

آسمان هست غزل هست کبوتر داریم / باید این چادر ماتم زده را برداریم 

تنِ تردِ همه چلچله ها در خاک و / پای هر گور چهل نخل تناور داریم 

مشتی از خاک تو را باد که پاشید به شهر / پشت هر حنجره یک ایرج دیگر داریم 

مثل ققنوس ز ما باز شرر خواهد خاست / بم همین طور نمی‌ماند و بر خواهد خاست 

داغ دیدیم شما داغ نبینید قبول! / تبری همنفس باغ نبینید قبول! 

هیچ جای دل آباد شما بم نشود / سایه‌ی لطف شما از سر ما کم نشود 

گاه گاهی به لب عشق صدامان بکنید / داغ دیدیم امید است دعامان بکنید 

بم به امید خدا شاد و جوان خواهد شد / «نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد»

حامد عسگری

*خوشحال میشم اگه برای شادی روح همه شون فاتحه بخونین :)

53

یادته به پیامبر چی گفتی؟ یادته پیامبر و امام ها چی گفتن به مردم؟ اینکه معیار برتری انسانها به هم دیگه، فقط ایمان و تقوا و پرهیزکاریشونه و نه رنگ پوست و محل زندگی و...

دیشب یه دفه ای اینا یادم اومد... چیزایی که امروز دست و پای من رو بسته و همینجور دست و پای "ب" رو، هیچ تناسبی با اون چیزایی که تو توی قرآن به پیامبر گفتی و پیامبر به مردم منتقل کردن نداره! اما بهم حق میدی که بترسم؟ نه واقعا هیچ حقی بر من نیست که بترسم چون واضح خودت گفتی که ملاک برتری انسانها اصلا یه چیز دیگه اس! نه زیبایی و نه خانواده و نه هیچ چیز دیگه... مگه پسر نوح، به واسطه ی اینکه پسرِ نوح بود بهشتی شد؟ یا مثلا چون حضرت موسی چوپان بود، دلیل بر این بود که در شأن پیامبری نیست؟ یا حتی مگه آسیه چون زن فرعون بود جهنمی شد یا حتی خود فرعون چون فرعون بود بهشتی بود؟ این چیزای مزخرف همه شون ساخته ی ذهن منه... نباید دیدم این شکلی باشه اما این شکلی شده و باید درستش کنم... پس فردا که حرف از ایمانِ آدما شد، مثلا می خوای بگی من از فلان خانواده ام پس برترم؟ یا مثلا از فلان خانواده ام و شان ندارم؟ کی گفته این دوتا به هم مربوطن؟ ها؟ اینا رو من و تو مشخص کردیم وگرنه که ملاک برتری پیش خدا اصلا یه چیز دیگه اس! زمین تا آسمون فرق داره با معیارهای امروزِ تو... خانواده و شغل و ... برا آدم می مونه؟ حتی نمیشه تضمین داد همه ی آدم ها تا آخر عمشون با ایمان می مونن چه برسه به خانواده و شغل و جایگاه و رنگ پوست و قد و وزن وهزار تا کوفت و زهرمار دیگه... حقشه یه قیچی برداری و این لجن ها و این طناب ها رو باز کنی از دست و پات...ملاک برتری آدمها فقط ایمان و عمل صالح اوناس پیش خدا... و خدا هیچ تعارفی با هیچ کس نداره و هیچ کس هم فامیلش نیست... خدا دونه دونه آدما رو نسبت به هم تمیز میده و رتبه میده فقط بر اساس ایمانشون... مگه بلال حبشی، سفید بود؟ مگه سلمان فارسی، عرب بود؟ مگه امام علی از یه خانواده پولدار بودن؟ میتونم کلی مثال دیگه برات بزنم... بشکن توی خودت و طلب بخشش کن اگه بخوای ملاک برتری آدم ها رو این چیزا قرار بدی... اگه اینجوری باشه که پس تو شان و شخصیت و جایگاهت پایین تر از کسی هست که توی تهرانه، اینجوری مقایسه کردن، درسته؟ مگه خیلی از آدمای خوب و مهم و با ایمان، خونه شون شهر بوده؟ تهران بودن؟ یا هرجای دیگه؟ اون چیزی که به آدما برتری میده فقط ایمانشونه... توکلشونه... اگه تو بر اساس چیزایی که خدا گفته عمل نکنی، بعدا پشیمون میشی... اما اگه بر اساس چیزایی که خود خدا اونم به این وضوح گفته عمل کنی خدا زیر قولش نمی زنه... خدا خلف وعده نمی کنه و تنها کسیه که قولش قوله و مرد و مردونه پای حرفاش وایستاده... بله حکیمه خانوم... برو توبه کن، برو طرز فکرت رو عوض کن در این مورد خاص... بروُ درست شو... آدم شو که آدمی را آدمیت لازم است...