75

درسته که نوشتمش روی یک برگه ی کوچیکِ رنگی و انداختمش توی «مموری جار» َم ، و حتی بخاطرش خدا رو شکر کردم ...ولی منهدم شدنش، دلیلی بر کم شدن ارزشهای «من» نیست!

74

یه مرحله ی «بلوغ» وبلاگی هم هست که آدم ممکنه بعد از 5 سال بهش برسه، و اونم اینه که دوست داری روزی شونصد تا پستِ یکی دو خطی بنویسی و نظراتت رو هم ببندی!
من الان دچار «بلوغ» وبلاگی شدم!

73

واقعیت اینه که عناوین و کلمات و القاب زیر، منو عمیقا شرطی کرده :

مهندس عمران / رنو / پژو405 / دانشگاه آزاد / پیکان / صدایِ بلندِ موتورِ یک ماشین / خرازی / یک طرفه / آزمایشِ خون / گوشی سونی اریکسونم /

* و باز هم الهی شکر :) 

72

توی یه «طوفان» فقط کسایی زنده می مونن که یا ریشه ی قوی داشته باشن و یا به یه ریشه ی قوی چسبیده باشن!

71

هیچوقت تنهایی هات رو به حراج نذار، وقتش که برسه، تنهایی هات رو به بهای زیاد خریدارن...

70

گفته شده که :  «بعضی چیزای کوچیک هستند که باعث نابودی چیزای بزرگ میشن! »

69

گاهی روزای بد، یه ساعتای خوبی هم داره...

68

پُرَم از نوشتن... ولی چیز دندون گیری ندارم برای نوشته شدن ...

67

کلمه ی پُر مغزِ «لعنتی» این پتانسیل رو در خودش داره که رساننده ی همه ی حس های مزخرف و فحش های بی ادبانه باشه!

66

کمی تا قسمتی، اعتماد به نفسم زیاد شده...

65

حقیقتا من نمی تونم منکرِ حس های خوبِ بعدش باشم، اما حقیقتاتر هیچوقت هم نمی تونم مُنکر این بشم که خدا قطعا داناتر و مهربون تره و قطعا هیچکدوم از این "حس هایِ خوبِ بعدش" ارزش "بدبختی هایِ احتمالیِ بعدش" رو نداشته...

*الهی شکر

64

میدونی؟
این روزا اگه مراقب نباشم و غفلت کنم، سریع همه ی حس های بد میان سراغم و من مچاله میشم! برای همین تا می خوان وارد شن و من خم شم، دستم رو مشت میکنم و صاف می ایستم و میگم: هی! یادت رفته چه خطری از بیخ گوشت رد شد؟

63

قرار بود امروز عصر رو بریم بگردیم و دور دور توی خیابون ها!
اما خب طفلی اسی امروز آزمون داشت و صبح ساعت6 بیدار شده بود و خسته بود کلی...

یه کافی شاپ جدید باز شده که جالب هم هست به نظرم! جالبیش به اینه که ویژه ی بانوانه! دوست دارم برای اولین بار که رفتیم اونجا،براشون یه شاخه ی گل ببرم و ازشون قدردانی کنم برای این کار :)

به شدت کار دارم!

اتاقم بسیار بسیار به هم ریزه! لب تاب یه وره و گوشی و شارژر و اسپیکر و آهان، اون گوشه هم سشوار افتاده و قوطی کرم ها و روسری و لباسام و... :/

 تازه باید میتو رو هم تمیز کنم...

و فردا یه اول هفته ی عالیه دیگه اس :)

درس خوندن برام سخت شده چون 2 هفته ی کامل درس نخوندم و خب به سرعت نور با تن پروری و راحتی اُخت می گیرم :/

برای این ماه وقتی حقوق گرفتم بازم باید چندین تا خرید اینترنتی انجام بدم... یکی از اولیت های خریدهام(البته برای ماه بعد یعنی اسفند) خرید سررسید موفقیه...

باشد که به باشیم:دی

62

یکی از تصمیمات حماسی! بنده اینه که از این به بعد، ظاهر اتاقم رو به مناسبت ورود هیچ گوسفندی! تغییر نخواهم داد!

*من همینم! تمام...

61

می فرمایند که : این چه حسیه، چه حالیه، چرا من رو هوام؟

* شاعر در اینجا خیلی ریز به اثرات جو گیری اشاره داره :دی