41

تا حالا شده یه حسی داشته باشین؟ که بخواین مثلا برین از درخت یه دونه سیب بکنین ولی حال ندارین :/ حالا مثلا خیلی هم دوست دارین برین اون سیب رو از درخت بکنین ولی اساسا حال ندارین! ولی امید چرا... من اینجور وقتا یه حس رضایت درونی توی وجودم هست که خیلی از دستم عصبانی میشه... یکی از نقاط منفی من کم بودن ارادمه :/ یعنی واقعا عالی برنامه ریزی میکنم و هدف میچینم واسه خودم و امید هم به اندازه ی خیلی زیاد دارم اما بعد انگاری خسته میشم و فقط میشینم به اهدافم نگاه میکنم و امیدوارم ! که به هدف برسم :/ اینجوروقت ها من از خودم متنفر میشم و اون حس رضایت درونیم توی وجودم غصه دار میشه! حس میکنم کِز میکنه یه گوشه و میره تو خودش! من فقط وقتی از خودم راضی ام و حال خوبی دارم که اون حسِ درونیم از من راضی باشه!

یادم میاد روزهایی رو که من وزن خیلی خیلی بالایی داشتم و موقع لباس خریدن توی اتاق پرو، وقتی خودم رو می دیدم توی آینه دلم می خواست روی خودم بالا بیارم :( حس خیلی بدی بود... خیلی بد... شاید درک نکنه کسی اما من واقعا از خودم و از وزنم بدم میومد!

اینکه وقتی توی لباس فروشی بری با یه نگاه تمسخر آمیز نگاهت کنن و بگن سایز شما رو نداریم... این عذاب آور بود برای من... منی که غرورم برام مهم بود ... اما واقعا نمی تونستم از پس نخوردن بر بیام... خیلی حس وحشتناکی بود وقتی غذاهای مورد علاقه ات رو می خوردی، درست همین که تموم میشد یه چیزی اون ته وجودت داد میزد و گریه میکرد که بسه! من نمی خوام چاق باشم... دلم میخواست دست کنم توی حلقم! و هرچی رو که خوردم بالا بیارم... از پسش برنمیومدم...

تا اینکه دیدم اینجوری نمیشه! یه دختر با یه وزن سه رقمی یکی از افتضاح ترین چیزای ممکن توی هر جامعه ای هست و از اون مهم تر برای خود فرد... الان که دارم اینا رو می نویسم خودم خجالت میکشم اما باید خجالت بکشم و یادم بیاد چه روزایی رو که داشتم و متنفر بودم ازشون... یادم باید بیاد که از خودم تنفر بودم! که هیچ لباسی اندازه ام نبود، که وقتی میخواستم بشینم روی صندلی میگفتم اندازه ام نیست... اینا برای شما ممکنه خنده دار باشه ولی برای من گریه آور و خجالت آوره یادآوری و بیانشون... تا امروز اینا رو هیچ جایی نگفتم... اما باید بگم تا باز اون حس خجالت بیاد سراغم...

یه روز پا شدم و گفتم که بسه! خوردن بسه...انتخاب لباس از روی سایز ،نه از روی علاقه ات بسه... با چند نفر در باره ی دکتر تغذیه مشورت کردم و قتی یه دکتر خوب پیدا کردم رفتم پیشش... سه سال تموم(شایدم دو سال و خورده ای) من زحمت کشیدم و از خوراکی های مورد علاقه ام صرف نظر کردم... سالاد بدون سس و.... باورتون میشه  اواخرمثلا وعده ی نهار من شامل اینا بود: 6قاشق غذاخوری برنج و مثلا یه تیکه از سینه ی مرغ یا 4قاشق غذاخوری قورمه سبزی؟ بیشترین وعده ای که می تونستم بخورم عدس پلو بود که 9 قاشق بود... اوایل سر سفره ی نهار بغضم می گرفت... عصبی میشدم... یه بار امتحان کنین ، 6 قاشق برنج(نه اینکه قاشق رو اندازه ی یه کفگیر پرکنین، همون قدری که عادی هست برای یه قاشق) با 4 قاشق قورمه سبزی! میشه آش... به مامان اینا می گفتم با من حرف نزنین که همه تون رو میزنم... منی که عاشق میوه خوردن بودم، در طول روز فقط می تونستم 4 تا میوه بخورم...  با همه ی سختی هاش من تونستم 32 کیلو از وزنم رو کم کنم... اینکه می رفتم توی یه مغازه و سایز من رو داشت... اینکه وقتی کسی منو می دید می گفت که واااااااااای چقدر لاغر شدی ... برام یه حس مثال نزدنی و معرکه بود... اینکه توی عکس ها دیگه من اون آدم گردِ قبلی نبودم برام یه حس خیلی ریز و عمیقی بود که باعث میشد ته دلم قِنج بره... شما نمی تونین حتی تصور کنین که چقدر من عذاب کشیدم و بعد از اینکه می دیدم نتیجه ی زحماتم رو، دلم می خواست از شادی بمیرم! با اینکه هنوز8-10 کیلو بیشتر از وزن ایده آلم بودم ولی اینقدر عالی لاغر شده بودم که وقتی کسی منو می دید فکر نمی کرد وزنم این باشه! خیلی خیلی کمتر از وزن واقعیم نشون می دادم...

وزنم رو تا اول تابستون(خرداد) امسال ثابت نگه داشته بودم ولی از اول تابستون تا همین امروز 8-10 کیلو وزنم بیشتر شده و من متنفر دارم میشم از خودم...

وقتی به اون روزای مسخره ای فکر میکنم که من با خودم داشتم توی اتاق پرو دلم میخواد بمیرم... ولی دیگه حسِ لاغر شدن رو ندارم... دلم می خواد اما اراده ام...

باید یه کاری کنم... با آرزو داشتن هیچ اتفاق خوبی نمی یوفته جز اینکه سال آینده همین موقع وزنم همون قدر زیاد میشه... باید کاری کنم... دیگه گول زدن خودم بسه! باید مقدار کالری دریافتیم رو ببرم زیر ذره بین... چون هنوز 5-6 ماه از افزایش وزنم نگذشته، اگه عمل کنم به رژیمم، میتونم توی5-4 ماه دوباره کمشون کنم و بازم ادامه بدم تا برسم به وزن68 کیلو که وزن ایده آل برای قد و استخون بندی منه! حکیمه... هشدارها رو ببین! روزای سختت رو یادت بیاد.... اون حس خجالت و تنفر از خودت...

باید بازم براش تلاش کنی... میدونم از ورزش متنفری اما حداقل مسیر خونه تا سر کار رو پیاده برو... تو که می دونی پیاده روی چقدررررررر روی روند کاهش وزنت تاثیر مثبت داره... هیچ چــــــــــیز توی این عالم بدون تلاش بدست نمیاد... پس تلاش کن و بدون اگه واقعا تلاش کنی و خودت رو گول نزنی، موفق میشی :)

*خدایا کمکم کن ...

نظرات 6 + ارسال نظر
علیرضا سه‌شنبه 26 آبان 1394 ساعت 01:11 http://www.streetboy.blogsky.com

دقیقاً فقط آب می خوردم اونم به اندازه نیاز چیزی حدود نصف بطری نیم لیتری آب
دیگه پنج روز آخر چای و دو روز آخر یه خرما مجاز بودم.

چقدر بد :( میدونم که توی شرایطی که باید وزن توی یه محدوده ی معین کم بشه، حتی باید مقدار آب خوردنم محدود کرد!
یه خرما :/ خدا به دادت رسیده الان زنده ای:دی

میلو جمعه 22 آبان 1394 ساعت 16:47

خوب منی که با دو کیلو وزن بیشتر حالم از خودم به هم میخوره میتونم درک کنم چه حسی داشتی تو... ولی خب 32کیلو؟؟؟؟ واقعاااا تحسین داره! واقعااااا اراده میخواد حکیمه! عااااالیه :) من همیشه فکر میکردم که مثلا شاید در حد 60-70 باشی..ولی واقعا بهت تبریک میگم.. کسی که یه بار بتونه لاغر کنه بازم میتونه... منتها باید همون به رژیم کالری شماری رو بیاری که اینطوری تورو منع نمیکنه از خوردنه هیچی، فقط میگه حواست به کالری باشه... من بازم منتظرم که بیای بگی وزنت عالی شده گرچه من همین الانشم تشویقت میکنم بخاطر اون اراده ای که داشتی...

بسیار بسیار حس بد و مزخرفیه :/
فک کن میلویی که خودش ته اراده و برنامه ریزی و عمل بهشونه داره از من تعریف میکنههههههههههه ^_^ هورااااااااا
ممنون میلو و باید بگم با کمک مرجان دوباره شروع کردم :)

نگین پنج‌شنبه 21 آبان 1394 ساعت 09:30 http://poniya.blogsky.com/

واقعا کم کردن وزن اراده میخواد- امیدوارم موفق باشی-البته میتونی چون یه تجربه ی موفق داشتی

ممنون نگین عزیزم :*

علیرضا پنج‌شنبه 21 آبان 1394 ساعت 01:19 http://www.streetboy.blogsky.com

آه همه رو درک میکنم. البته وزنی بالا نداشتم ولی برای ورزشی که انجام می دادم ده کیلو زیاد بود و اون رو باید توی یک 20 روز کم می کردم وگرنه هیچوقت نمی تونستم توی مسابقات شرکت کنم. خیلی زجر آوره.
بدتر اینکه کسی رو در بین آشنایان دارم که مشکل تو رو داشت ولی باز هم اراده نمیکنه که کم بشه.
پستت رو دوست داشتم. از خدا می خوام به همه اراده ای قوی بده

علیرضا چقده حسِ بدیه :/
ده کیلو توی 20 روز؟ فک کنم حتی باید مقدار آب خوردن و نمک خوردنت رو هم کنترل می کردی :/
میدونی همه دلشون میخواد! اما واقعا کار سختیه... خیلی سخت...

وررررررررررررزش،برو ی ورزش شاد،من الان ی ماهه میرم بدمینتوت و تمام بچه های کلاسمون معتقدا لاغر شدم،تازه کلیم کیف میکنم(((:

بانو؟ تو چرا همچین شده اسمت؟ آدرس برام نمی زاشتی نمی شناختم عمرا :/
ورزش عالیه بانو ... ولی من متاسفانه با ورزش خیلی خیلی بیگانه ام :/

مرجان چهارشنبه 20 آبان 1394 ساعت 23:54

اراده ت قابل ستایشه که انقدر وزنت پایین اومده
میتونی حکیمه
منم کمکت می کنم

مرجان عزیزممممممم :*
آره میتونم... باید بتونم...
ممنون که هستی عزیزِ دلم :* ♥

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.