37

روی تختم دراز کشیده بودم یه هویی دلم هوای نوشتن کرد :دی

صبح رو ساعتای8 و نیم از خواب بیدار شدم و علی رغم اینکه دوست داشتم بیشتر از اینا بخوابم، اما ترجیح دادم جای دراز کشیدن توی رخت خوابم و چرخیدن توی نت، بیدارشم و کسل نشم :)

بیدار که شدم یه خورده روی میز رو ترُتمیز کردم و یه سری کارای ریز رو انجام دادم و لباس های زمستونیم رو که چند روزه توی پلاستیک گوشه ی اتاق هست رو جا دادم توی کمدم و لباسای تابستونیم رو گذاشتم توی همون پلاستیک و گذاشتم توی اتاق که بزاریمشون جای قبلی ها:دی

بعد هم آماده شدم و رفتم پیش اسی... یه چرم رو بهم داد که اولش حس کردم اصلا به دردم نمی خوره... بیشتر که بهش فکر کردم دیدم این چرمه جون میده واسه ساخت کیف لپ تاپ^_^

نهار که خوردم کلی کار عقب افتاده از طول هفته داشتم و اونا رو انجام دادم... لباس های کثیفمم انداختم وسط اتاق که کم کم اندازه شون برای یه ماشین کافی بشه و بندازم تا شسته بشن... بعد ی 40 سانت اون ورتر هنوز لباسای شسته شده ی قبلم رو که از روی بند آوردم و وقت نکردن تا کنمُ واسه خودشون جا خوش کردن...

دارم هی با خودم کلنجار میرم که نباید یه هویی از صفر به صد رسید و نباید بخوای تندی از صفر به صد برسونیش و آروم حرکت کن اما متمادی و همیشه...

یه مقدار پول رو گذاشتم که ریخته بشه به حسابم... میخوام یه خرید اینترنتی کنم و پول توی کارتم اون مقدار نیست...

چهارشنبه بعد نهار خسته بودم و خوابیدم... توی خواب دیدم که مُردین و من داشتم بلند بلند گریه میکردم... درست برعکس حقیقت... اینقدر بلند داشتم گریه میکردم که از صدای خودم بیدار شدم و دیدم که انگاری توی واقعیت داشتم گریه میکردم اما فقط صوت گریه... داره یه سال میشه... یه ســــــــــــــــال...

شال گردنم داره بافته میشه کم کم و ان شاء الله چندروز دیگه میرسه دستم... نجمه دو جفت کفش بافتنی خریده و عکسش رو واسم فرستاده و میگه یه جفتش واسه دختر تویه و یه جفتش واسه دخترِ خودم:دی (ان شاءالله)

دارم روزهام رو شلوغ میکنم که دیگه یادم نباشه که نیست... دلم میخواد بدونم همسرم! الان کجاست و داره چیکار میکنه؟ حالش خوب باشه امیدوارم... میشه مراقب خودت باشی عزیزِ دلم؟ من اینجا گاهی عجیب دلتنگت میشم...گاهی واقعا فکر میکنم هیچ کس جفتِ من نیست ولی مگه میشه خدا کسی رو تنها آفریده باشه؟ مگه من نباید آروم بگیرم کنار کسی؟ ... بگذریم :)

ارسطو(کاکتوسم) گل داده و من چقدر دلم ضعف میره واسش :)

پاشم که کلی کار دارم... باید نماز بخونم و برم حموم و لباسام رو بندازم توی ماشین و اون شسته شده ها رو تا بزنم و اتاقم رو مرتب کنم و آماده ی یه شنبه ی عالی و پر کار باشم...

ممنون خدای خوبم برای همه ی چیزایی که بهم دادی و گاهی من یادم میره باید براشون شکر کنم ... الهی شکر

نظرات 5 + ارسال نظر
میلو شنبه 16 آبان 1394 ساعت 23:53

عزیزممممم...
انرژی های خوب خوب بدرقه ی راهت عزیزم :***

ممنون میلوی عزیزمممممم :****

علیرضا شنبه 16 آبان 1394 ساعت 09:04 http://www.streetboy.blogsky.com

اینجا برای من اشناست.
نمیدونم کی اومدم اما الان دوباره بوی اشناییت رو میاره.
خوبه پیدا شد

خوش اومدین مجدد :)

هیسسس شنبه 16 آبان 1394 ساعت 08:56

چی شد؟؟؟
خواب دیدی ما مردیم؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!

+بعدشم خجالت بکش، ینی چی دلم برا شوهرم تنگ شده!!!! سرتو بنداز پایین، سرخ و سفید شو.
پرررررووووو

نه دور از جون شما:-* منظورم از کلمه ی "مردین" احترام بود وگرنه باید "مردی" به کار برده میشد
نه دیگه هرچی خجالت کشیدم بسه :| :-D

n!k جمعه 15 آبان 1394 ساعت 23:42 http://nikava.blogfa.com

میگم ادرس این الهام خانومو بده .. بهم داده بود یادم رفته .. بش یه سر بزنم .. هیسسس

:) قدم رنجه کردین ...
الان میام :)

مرجان جمعه 15 آبان 1394 ساعت 20:38

تازه اون لباس تمیزا شاید اتو هم بخوان:|
کم مونده یه سال شه...سخته

ان شا الله حال همسرت خوبه خوب باشه و زودی بیاد پیشت:) خدا همه رو جفت آفریده

شکر

دقیقا :/
داره یه سال میشه...
:)♥

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.