26

سلام :)

امروز رو دیر سر کار رسیدم و من متنفرم از اینکه به موقع نرسم به کارم :/

توی ماشین بودیم که بابا گفت آقای د زنگ زده و بهش گفتم من برای تحویل بسته ی پستی چند بار اومدم و شما نبودین و اونم گفته من که گفتم پدر بزرگم فوت شده و درضمن به دخترتون پن شنبه ی گذشته کفتم تا12:30 هستم بیاد! در صورتی که زر مفت زده و من دقیقا یادمه که ساعت11:47 به من زنگ زد و گفت بسته ی شما رسیده و من بهش گفتم تا چند هستین؟ گفت تا 12! بهش گفتم خب من هرچقدر هم که عجله کنم12 به شما نمیرسم و گفت شنبه بیا بگیر :/ بابا هم بهش گفته بود من تا امروز دقیقا 4بار اومدم دفتر و شما نبودین... هر وقت دفتر تشریف آوردین زنگ بزنین من بیام بگیرمش :(

از اینکه اینقدر آدمها بعضی هاشون بی مسئولیتن بدم میاد :/ من الان دقیقا از 14 مهر تا الان منتظر این بسته ی پستی ام! دقیقا15 روزه که از 14 مهر می گذره! چون من چندید بار زنگ زدم و پیگیر بسته شدم شاید با خودش فکر میکنه چقدر دختره گیره یا مثلا چقدر بداخلاقن خودش و باباش :/ به جهنم بزار همچین فکری کنه... با آدم های بی مسئولیت باید اینجوری بود :/
حالم خیلی گرفته بود از اینکه به کارم دیر رسیدم و از اینکه اون یارو زنگ زده و به بابام اینجوری گفته :/

سرم پایین بود که یه هویی مهرداد اومد و گفت خانم ح چطوری؟ :) اصلا اینقدر انرژی داره که همیشه خندم میگیره از دیدنش :) بعدم گفت چیزی میخوای برات بگیرم از سوپری؟ خودم صبحانه نخوردم، میخوام برم اون ور، چیزی میخوای؟ گفتم نه و تشکر کردم :)

بعد حالا همین الان دیدم که با یه دونه پفک مینو اومده و میگه بیا اینو خریدم برات :دی خب راستش من خوشم نمیاد کسی برام چیزی بخره ولی مجبور شدم بگیرمش... اما خب باید بگم نیشم کش اومد و ازش کلی تشکر کردم و گفتم همه اش زیاده... ممنون خدا که با فرستادن مهرداد حالم رو  بهتر کردی :)

من واقعا اون بسته رو میخوام و بهش نیاز دارم! مردم شهر من و استانی که توش زندگی میکنم بسیار مردم آروم و صبوری ان که کمتر پیش میاد اعتراضی بکنن و خیلی قانع و مظلومن ... خب این از یه لحاظ خیلی خوبه و از یه طرف هم مثلا توی این مورد، وقتی من سکوت نکردم و اعتراض میکنم یه آدم پررو :/ به شمار میام :(((

بی ربط نوشت: صدای مهرداد داره میاد که داره بلند بلند واسه خودش میخونه :)

نجمه و محمدکاظم و بنی هم دیروز اومدن و ما ظهر شش نفر بودیم سر سفره ^_^ امروز هم ان شاءالله آقای داماد جان می رسن و دیگه جمعمون جمع میشه :)

خدایا ممنون :)

میشه دعا کنین اراده ام بره بالا؟ که این کاری رو که شروع کردم نتیجه ی ممتازی برام داشته باشه؟

همین الان سین زنگ زد و کاری داشت باهام و گفت اگه دیدی خلوته و کسی نیست، برو خونه زودتر :) ممنون خدا برای داشتن این آدما :*

دلم میخواد ظهر موقع رفتن به خونه چندتا پفک و کرانچی و از این آت و آَشغالا بگیرم و ببرم خونه با بچه ها بخوریم :)

و دلم میخواد خیلی حرف بزنم و بیام چیز میز بنویسم اینجا ولی!

نظرات 1 + ارسال نظر
به یاد استاد پنج‌شنبه 30 مهر 1394 ساعت 09:46 http://hazratostad.blogsky.com/

موفق باشید. مطالبتون رو گاهی میخونم . مخصوصا جریان کربلا رفتنتون رو .

جریان کربلا رفتنم؟!
+ممنون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.