20

یه حالت عجیب غریبی بهم دست داده و اونم اینکه میترسم بگم دارم چه غلطی میکنم... از بس که هر کاری رو که دوست داشتم انجام بدم، یا داشتم انجام می دادم به محض اینکه از دهنم خارج شده به طرز عجیبی به پایان نرسیده و یا گند خورده بهش...

اعتماد به نفسم کم شده یعنی؟

کاش اینهمه مردم ازم سوال نکنن... دوست ندارم دروغ بگم و دوست ندارم بگم دارم چه غلطی میکنم... پس دماغتون رو از زندگیم بکشین بیرون... هنوز روحم اونقدر التیام پیدا نکرده که بخواد دوباره زخم بخوره... یه حرف زد و باعث شد  دیروز  رو برای اولین بار بهم اجازه ندن برم جایی... و این شد که نرفتم مسابقات... اونم مسابقاتی که الان دو ماهه تمومه دارم واسش برنامه ریزی میکنم و براش هیجان داشتم... دیروز رو همه اش توی دلم گفتم اگه الان ازدواج کرده بودم یا دوست پسر یا هر کوفت دیگه ای داشتی نباید می نشستی توی خونه و زل بزنی به دیوار... دیروز رو باعث شدین من توی اوج24 سالگی فکر کنم که خیلی از وقت ازدواجم گذشته ... که خیلی فکرای مسخره کنم و هی بگم اگه بود اگه شوهر داشتم اگه... اگه... الان وضعم بهتر از این بود...لعنت بهتون که با یه حرف اینجوری گند زدین به برنامه های من... حالا باید برم توی هزارتا کمد و کیف و سوراخ و هزار کوفت دیگه رو بگردم تا یه دل خوش کُنک دیگه واسه این هفته ام پیدا کنم... نترسین وقتی پیداش کردم بهتون میگم تا بازم گند بزنین توش...

چرا آدما اینجورین؟ من تا حالا هیچوقتتتتتت پیگیر زندگی مردم نبودم! اینکه مثلا چرا نیست یا اینکه کجا بودن که نیومدن یا هر کوفت و زهرمار دیگه ای...

من دلم خواسته خودم رو و آینده ام رو آتیش بزنم به کسی چه؟ دلم خواسته برم وسط یه عالمه مرد ماشین سواری ببینم به تو چه؟
عملا به مرحله ای رسیدم که یقین پیدا کردم برای عملی نشدن کارهام، فقط نیازه که به زبون بیارمشون جلوی کسی... اون وقته که می ترکه...

به شما چه ربطی داره که هی ازم می پرسین پیاده نمیری کربلا؟ وقتی می گم نه میگین چرا... به شما چه... دلم نمی خواد... حتما باید بغض کنم و یادم بیاد هرچی میگم میخوام بیام کربلا دعوتم نمیکنن؟ حتما باید بگم خاطره ی پارسال رو؟ باید بغض کنم و براتون توضیح بدم که چقدر دلم شکسته اس؟ که امسال سالگرد مادر بزرگم توی همون حوالی میوفته؟ باید بگم همه ی اینا رو؟

نظرات 2 + ارسال نظر
میلو شنبه 25 مهر 1394 ساعت 23:04

متاسف شدم که :(( اشکال نداره... ایشالا سال های بعدی با یه آدم پایه :)

:((
ان شاءالله :)

مرجان شنبه 25 مهر 1394 ساعت 11:02

کی این حرف مسخره رو زده حکیمه؟؟؟
تازه میخواستم بپرسم مسابقات خوب بود؟:(
الهی عزیزم به کسی نگو دیگه از این به بعد و فکر میکنم سر فرصت بهتره با مامان و بابا حرف بزنی و بگی که چقدر ناراحت شدی
قطعا موقتی بوده حکیمه و دیگه از این اتفاقها نمیوفته برات
شوهر؟؟؟ بابا شوهر نمیذاره هیچ جا بری که ادای غیرتیارم برات درمیاره

یکی که از روی خود چس کنی، مثلا می خواست بگه تو الی و بلی و حیفه بری و چمیدونم چی، اما باعث همچین نتیجه ای شد...
مرجان :((
شوهر من میزاره... تازه باهام همراه هم میشه^_^ ان شاء الله

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.