13

سلام :)

1-با اینکه آدم راحتی ام! ولی حتی برای راحت بودن هامم حد و مرز دارم! با اینکه با پسر خاله و دایی و عمه و عمو! راحتم (مخصوصا اگه سنشون از من کمتر باشه)و میگم و میخندم اما اگه همون پسر خاله و دایی و عمه و عمو بیان اینجا توی محل کارم، خیلی رسمی و سرد باهاشون رفتار میکنم!
با اینکه همه ی هم بازی های بچگی هام پسر بودن(هیچکی توی فامیل دختر همسن من نداشته) اما از اینکه یه آقا بخواد بیاد اینجا واسته و باهام بگو بخند کنه به شدت متنفرم!
دلیلی نمی بینم که بخوام روی خوش به مردها و پسرها نشون بدم توی محل کارم! حالا اون فرد میخواد هرکی باشه و حتی  خنده دار ترین شوخی دنیا رو هم که بکنه، من بازم با یه قیافه ی جدی نگاهش میکنم حتی اگه توی دلم مرده باشم از خنده!


2- معده درد شدید دارم !
با اینکه شیر دوست ندارم ولی دیشب عجیب هوس شیر کردم و دوتا لیوان شیر خوردم ...


3- دیروز عصر با اسی رفتیم جایی و یه کاری رو شروع کردیم... قبلا ها دوستی مون جوری بود که دل به دل هم می زاشتیم! الان ولی به درجه ای از کمال رسیده:دی که می تونیم واقعیت ها رو درباره ی موضوعی به هم بگیم... یعنی دیگه از بحث دلداری و امید دادن گذشتیم و جفتمون ترجیح میدیم که روی واقعیت ها کلید کنیم و فضا رو روشن کنیم برای هم ،جای اینکه رویا بافی کنیم! گرچه قبلا هم کمتر پیش میومد که الکی به هم امیدواری بدیم اما خب اینجوری نبود که دیگه قشنگ روی واقعیت ها صحبت کنیم و مانور بدیم... من و اون، این مدلی بودن رو بیشتر دوست داریم توی این مقطع !
داشتیم با هم حرف میزدیم که یه هویی گفت وقتی خودمون دوتایی میریم جایی (حالا هرجایی و هر وقتی) حسِ دنج بودن بهم دست میده و این خوشحالم میکنه! میگفت وقتی میگی که به فلانی هم بگیم بیاد باهامون، حرصم میگیره ولی چیزی نمیگم... من اما بهش گفتم تو باید بهم بگی این چیزا رو! همینطور که امروز بهم گفتی وقتی فقط با منی، حس دنج بودن بهت دست میده!
قرار شد آخر هفته ها من اون رو، و اونم منو چک کنه و پشتیبانی کنه...
واسم مربای به و فسنجون آورده ^_^ ممنون که دارمش خدا :)


4-بهشون گفتم که قول نمیدم که این کار بشه، اما قول میدم که همه ی سعیم رو بکنم ... و اینم گفتم که ممکنه با اینکه من همه ی سعیم رو میکنم اما نشه ... همینجور که قبلا نشد!
شاید تاثیری نداشت حرف هام اما باعث شد حداقل خودم آروم شم و خیالم راحت شه! و هی نترسم که اگه نشد، جوابشون رو چی بدم و چیکار کنم!

5- حدود یه سالی میشه که نیست! امروز ولی همون اول وقت که اومده بودم سر کار، با ماشین اومد و جلوی در یه ترمز زد و یه نگاهی کرد و رفت! گفتم با خودم که احتمالا با سین کار داشته و وقتی دیده نیست رفته! درست همین الان هم باز اومد با ماشین و بازم یه ترمز زد و داخل رو نگاه کرد و رفت! حال و حوصله ی فکر کردن رو ندارم... حال و حوصله ی احتمال دادن رو هم. با سین کار داشته و هر دو بار هم بعد اینکه دیده نیست رفت... قطعا همینجوریه :)

نظرات 2 + ارسال نظر
مرجان دوشنبه 20 مهر 1394 ساعت 11:12

من هیچ وقت دوست اینجوری نداشتم
شاید خوب باشه ولی برام دور از تصوره
چون هروقت چیزی به یکی از دوستای حقیقیم گفتم پشیمون شدم
دوستای مجازی من بهترن

حالا وقتی من واقعی شدم برات قابل تصور میشه :دی
چقدر خوب... دوست مجازی یا واقعی نداره... دوستی که خوب باشه و برات دوستی کنه، هرچند مجازی، برات حکم واقعی رو پیدا میکنه :)

n!k دوشنبه 20 مهر 1394 ساعت 10:23 http://nikava.blogfa.com

اومدی بلاگ اسکای ازت بی خبر میمونم همش

من شرمنده ام:دی
بلاگفا این فاصله رو انداخت بینمون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.