2

سلام :)

1.من آدم ذاتا عصبانی و خشن و بدرفتاری نیستم اصلا... اینو میتونین از اطرافیانم بپرسین...اینو هم که من آدم بسیار منظمی توی کارهام هستم رو هم میشه فهمید... نظم توی مثلا مرتب بودن اتاق نه، اما منظم بودن توی کارها و به ویژه دقیق بودن رو میشه گفت که هستم...
این مدتی که اینجا کار میکنم یه سری چیزا رو دیدم که بسیار برام غیرقابل درک و باوره ... مثلا دانشجوهایی بودن که اومدن برای انتخاب واحد و حتی نمی دونستن چی باید بردارن و یادشون نبوده چه درسایی رو پاس کردن... یا آدمهایی بودن که اومدن اینجا و یه سری مدرک بهم دادن و گفتن برای دانشگاه ثبت ناممون کن و وقتی پرسیدم چه دانشگاه و چه مقطعی خودشونم نمی دونستن و تازه عصبانی هم شدن که تو باید بدونی نه ما :/ حالا فرض کنین توی همون بازه ی زمانی 3تا دانشگاه متفاوت در 2 مقطع تحصیلی دارن ثبت نام میکنن... خب من با همه ی اینا سعی کردم کنار بیام اما واقعا واقعا و واقعا یه سری چیزا تو کَتِ من نمیره و به شدت منو عصبانی و آشفته میکنه!
اول این که اون دانشجوی بی مسئولیتی که بیاد اینجا و ندونه چی باید انتخاب واحد کنه و بگه تو برام انتخاب واحد کن و ادعا داشته باشه که من باید بدونم مثلا ترم چهارم رشته ی علوم تربیتی گرایش مربی پیش از دبستان چی باید این ترم برداره :/ این گروه به شدت به شدت منو عصبی میکنن، مخصوصا وقتی که کلی آدم اینجا منتظر ایستادن و باید به کاراشون برسم...
دسته ی دوم اون آدم های از نظر من بی ملاحضه و کمی بی تربیت، یا شاید بهتره بگم بی دقتی ان که بدون اجازه ی من، میان این ور میز و حتی بدون اجازه و وقیحانه کیف و وسایل من رو از صندلی کنار دستم برمیدارن و میزارن روی زمین تا خودشون بشینن و حتی بدتر اینکه وقتی من برای جواب دادن تلفن از جام بلند میشم،خودشون انتخاب واحد(یا حالا هر چیز دیگه) میکنن و گند میزنن به همه چیز :/

دسته ی سوم اونایی که منو با کسه دیگه مقایسه میکنن! حالا به هر دلیل... مثلا میان و میگن اگه خانم فلانی بود این تایپ رو قبول میکرد یا مثلا کافی نت فلان خیابون این کار رو انجام میده یا حالا به هر طریقی منو در جایگاه مقایسه شدن قرار میدن... این گروه سوم علاوه بر اینکه منو به شدت عصبی میکنن باعث میشن اعتماد به نفس من به تزلزل در بیاد... از هر سه ی این گروه به شدت متنفر و گریزونم...
امروز، صبحه به شدت سخت و طاقت فرسایی به معنای واقعی کلمه داشتم، طوری که حتی اسما بهم میگفت که چرا اینهمه عصبانی شدی و من دارم کم کم می ترسم ازت...

2. پایان نامه اسما مرحله ی اول رو طی کرد و امروز پرینت گرفته شد و رفتیم واسه فنر زنی و پست برای استاد راهنما! بله درست شنیدین ، هنوز هستن استاد های خسته ای که ترجیح میدن به جای اینکه پایان نامه به ایمیلشون ارسال بشه، پرینت گرفته بشه، فنرزنی بشه و با پست پیشتاز برسه دستشون و از اون بدتر که برای فهمیدن اصلاحیه، دانشجوی بدبخت باید اینهمه راه رو بکوبه بره شیراز و شخصا پایان نامه و اصلاحیه ها رو دریافت کنه :/
یکی از چیزایی که منو در هر حالی سر کیف میاره، مغازه های لوازم التحریر هستن ^_^
اونقدر که وقتی امروز با حاله خرابم وارد لوازم التحریر شدیم، به شدت سر ذوق اومدم و حالم خوب شد♥ و توی همه ی اون مدت زمانی که داشتن پایان نامه و کتاب رو سیمی می کردن من غرق در لذت تماشای وسایل رنگی و جورواجور اونجا شده بودم... جوری که برق خوشحالی توی چشمام دیده می شد کاملا:دی واسه خودم سه بسته استیکر خریدم:دییییییی حتی دوست داشتم کلی کاغذ کادو و خودکار رنگی و دفتریادداشت های رنگی و جیگولی بخرم اما خب دیدم نیازی بهشون ندارم  :)
حتی اسمام سر ذوق اومده بود و واسم یه جامدادی خیلی خوشکل خرید و من از فردا می تونم برم مهدکودک:دیییییییییی یه جامدادی زرد رنگ  و تو دل برو :*

*امیدوارم برخلاف صبح، عصره خوبی داشته باشم

** همین الان نوشت : عصر از صبح بدتر شد :/

نظرات 1 + ارسال نظر
هیسسس جمعه 3 مهر 1394 ساعت 19:56 http://yadat.mihanblog.com

تو معلومه کجایی؟؟!!!
چرا اونور نمیشه واست کامنت گذاش؟؟!!!

سیاهچاله؟؟؟
خیلی بوقی

ایششش

نبودم یه مدت :)
چون بلاگفا گند زده به خودش و به ما :/ممنان :دی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.