سلااااااااااااام :)
صدای منو از محل کارم می شنوین ! هوراااااااااااا :دی
دیروز که برای اولین بار بعدِ سه ماه اومده بودم اینجا استرس داشتم مث روز اول! بعد ولی دلم به شدت برای اینجا تنگ شده بود...
کمی تغییر دکوراسیون داده شده اینجا و مث اینکه اگه خدا بخواد تغیرات بیشتر و پررنگ تری هم در پیشه :)
----
دوست ندارم سفرنامه رو دقیق و کامل اینجا بگم و تنها دلیلش هم اینه که اون همه حسم رو نمیشه در قالب کلمات بیان کرد... نمیشه لذت دیدن اون همه زیبایی رو یکجا آورد و اینهمه کوچیک کرد اما باید بگم معرکه بود... عالی و بی نظیر بود...
جدای از همه ی زیبایی های معنوی که داشت، کلی زیبایی ظاهری هم داشت، کلی آرامش و امنیت خاطر داشت... کلی حسِ ناب داشت که فقط میشه توی همون قطعه از زمین لمسش کرد... برای منی که مدتها سختی داشتم یه سکوی پرش بود و یه پشتِ پا به همه ی روزای سخت گذشته...
اگه از همه ی عمر بیست و چند ساله ام فقط همین یک هفته رو برام در نظر بگیرن، برام کافیه و میتونم بگم تنها روزای مفید من همون یک هفته بود و بس! بدون شک اون سرزمین مقدس، نه تنها قطعه ای از بهشت، که خودِ خودِ واقعی بهشت بود و بس... یه جا پر از نور، پر از آرامش، پر از لذت معنوی و مادی... بی شک اونجا خود بهشت بود و من دیگه هیچچچچچچ ذوقی برای دیدن بهشت ندارم چون بهشتی بالاتر از اون رو دیدم و لمس کردم!
به همه ی همه تون (چه مذهبی و چه غیر مذهبی) پیشنهاد میکنم حتما برین اونجا و از نزدیک لمسش کنین...
* 22 اردیبهشت تا 29 اردیبهشت95 رو هیچوقت از یاد نمی برم... و برای تک تک ثانیه هاش، همیشه شاکر خدای بزرگ و اهل بیت خواهم بود...
از اونجایی که توی اون پستت نظر خواهی غیر فعال بود اینجا مینویسم . سلام بر ابراهیم رو هم بخون
ممنون، و سلام :)
درمورد شهید همته؟ کمی درباره اش برام توضیح میدی؟
والا بخدا..اگه قراره کسی دوسمون داشته باشه همینجور دوسمون داره با همین سادگیامون و بی خیالیامون..خدا میدونه بخایم پسرکش بشیم کاری برامون نداره خرجش فقط یکم پوله که اونم نداریم:))
دقیقا :/
ما همین جوریشم می تونیم خیلی شاخ باشیم و اینا، منتها صلاح نمی بینیم
عه فکر میکردم سراسری منظورته:| خوب بود امتحانت؟
نه ارشد منظورم بود :/
بسیار بسیار سخت بود :((
زیارت قبول خانومی
واقعا امنیت داشت؟ من همش در مورد اونجا ذهنیتم اونجوریه که اروپاییا در مورد ایران
سلام نگین...
آره عزیزم اصلا جاهایی ک درگیری بود یا امکان درگیری داشت نبردن، مثلا قرار بود سامرا بریم اما چون ناامن شد دیگه نرفتیم:|
خب الان تو که توی ایرانی ناامنی داری؟;-) دقیقا همین حس اونجاس
چه کار جالبی کردیا:) خب من عملا اونقد امنیت ندارم که چیزیو مکتوب کنم:)) خیلی جالبه چند وقت پیش با دوستم درمورد همین موضوع حرف میزدیم که ما هیچوقت بخاطر خودمون دست به انجام کاری نزدیم خواستیم چاق بشیم تا بقیه بیشتر دوسمون داشته باشن خواستیم تیپمونو عوض کنیم که در نظر بقیه جذاب تر باشیم..بعدش دیدیم هیچوقت اونجور که خودمون دوست داشتیم نبودیم..دیگه زدیم رو مود بیخیالی..
اتفاقا یه بار با دوستم درباره مموری جار حرف میزدیم میگفت من امنیت جانی ندارم! قطعا یکی از لذت های بابام اینه که وسایل منو می گرده... نه به خاطر فضولی چون خوشش میاد :)))) بعد میگفت امکان داره شبا بیاره محتویات مموری جار رو بخونه هی بخنده :))))))
آره سارا! تازه اینجوری خب مثلا من تا عروسی لاغر میشم و دیگه بعدش میرسه ته زمانی که تعیین کرده بودم و خب بعدش چی؟ بازم چاق شم تا یه مراسم دیگه بشه و دوباره بخوام لاغر شم؟
خیلی بده که این مدلی باشیم... واقعا کی ارزشش بالاتر از خودمونه برای لذت بردن از چیزایی که دوست داریم و باید بهش برسیم؟
راستی مگه قرار نبود تا بعد از کنکور سرکار نری؟چیشد پس؟ بیخیال کنکور که نشدی هان؟
کنکور ارشد منظورم بود


تموم شد آ
ای جانم منم کلی از پستت حس های خوب گرفتم:) ایشالا زیارت کربلا دوباره نصیبت بشه^.^
سارا:**
ان شاء الله :))